۱۳۸۸/۰۴/۱۱

شیخ جنید

Begin pArSTools.com -->

آورده‌اند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او شيخ احوال بهلول را پرسيد. گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد مي‌كني؟ عرض كرد آري.. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول «بسم‌الله» مي‌گويم و از پيش خود مي‌خورم و لقمه كوچك برمي‌دارم، به طرف راست دهان مي‌گذارم و آهسته مي‌جوم و به ديگران نظر نمي‌كنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي‌شوم و هر لقمه كه مي‌خورم «بسم‌الله» مي‌گويم و در اول و آخر دست مي‌شويم.. بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو مي‌خواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نمي‌داني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نمي‌داند. بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه سخن مي‌گويي؟ عرض كرد سخن به قدر مي‌گويم و بي‌حساب نمي‌گويم و به قدر فهم مستمعان مي‌گويم و خلق را به خدا و رسول دعوت مي‌كنم و چندان سخن نمي‌گويم كه مردم از من ملول شوند و دقايق علوم ظاهر و باطن را رعايت مي‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد. بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي‌داني.. پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نمي‌دانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد. بهلول گفت از من چه مي‌خواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمي‌داني، آيا آداب خوابيدن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود چگونه مي‌خوابي؟ عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب مي‌شوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليه‌السلام) رسيده بود بيان كرد. بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نمي‌داني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نمي‌دانم، تو قربه‌الي‌الله مرا بياموز. بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم. بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود. جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد. و در خواب كردن اين‌ها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.

من عروسک نیستم

Begin pArSTools.com -->
هر وقتي که اسم عروسک رو ميشنويم ناخداگاه به ياد دخترها بچه هاي مي افتيم و حتي شايد دخترهاي جوان !يه عمر من شدم عروسک قصه تو ولي ديگه ....در دنياي کاغذين تو من عروسک نيستم که وقت و بي وقت به هر آهنگ تو برقصملبهاي خندانت را ببينم و بخندم و چشمهاي خواب آلودت را ببينم و چشمهايم را ببندممن اگر مدتي همبازي تو شدم و اگر چند روزي هستي ام را ارزاني کردماز سادگي ام نبوده از زرنگي ام نبوده از جسارتم بوده که در حق خودم کردمدر حق لحظه هايي که در عشرتکده ها حرام شددر حق زندگي که با لبخند آغاز و با خودسري تمام شدو اين دلمشغولي تا ديرگاه دوام يافت اينک از تو مي پرسماز تو اي همبازي لجباز من در اين بازي گناه آلود ممنوع چه کسي تاوان اين شکست بزرگ را خواهد پرداخت؟دستهاي خالي من؟ اين من رانده از همه کس و از همه جا؟يا دل سنگ تو که ديگر خاطر خواهي ندارد؟ چه چيزي آيندهء مرا بعد از اين گذشتهء خاکستري تضمين خواهد کرد؟سوالي که جوابي نداردشايد غار تاريکي که براي خروج راهي نداردبگو که شجاعانه به اشتباهت اعتراف مي کنيهمان طور که من کردم قول بده که ديگر عروسکهايت را نمي شکنيهمانطور که من قول دادم بگو که قصه هايت را زير باران نمي گذاريدلبسته هايت را براي مدتي دوست نمي داري مثل تمام آدمهاي پشيمانغصه هايت را در گلدان مي کاري.

اعتراف

Begin pArSTools.com -->
مرد برای اعتراف نزد کشیش رفت.«پدر مقدس، مرا ببخش. در زمان جنگ جهانی دوم من به یک یهودی پناه دادم»«مسلماً تو گناه نکرده ای پسرم»«اما من ازش خواستم برای ماندن در انباری من هفته ای بیست شیلینگ بپردازد»«خوب البته این یکی زیاد خوب نبوده. اما بالاخره تو جون اون آدم رو نجات دادی، بنابر این بخشیده می شوی»«اوه پدر این خیلی عالیه. خیالم راحت شد. حالا میتونم یه سئوال دیگه هم بپرسم؟»«چی می خوای بپرسی پسرم؟»«به نظر شما باید بهش بگم که جنگ تموم شده؟»
روزی پادشاهی سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمن از دست داده بود، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند.پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه ی گیاهی داد و از آنها خواست، دانه را در یک گلدان بکارند و گیاه رشد کرده را در روز معینی نزد او بیاورند.پینک یکی از آن جوان ها بود و تصمیم داشت تمام تلاش خود را برای پادشاه شدن بکار گیرد، بنابراین با تمام جدیت تلاش کرد تا دانه را پرورش دهد ولی موفق نشد. به این فکر افتاد که دانه را در آب و هوای دیگری پرورش دهد، به همین دلیل به کوهستان رفت و خاک آنجا را هم آزمایش کرد ولی موفق نشد.پینک حتی با کشاورزان دهکده های اطراف شهر مشورت کرد ولی همه این کارها بیفایده بود و نتوانست گیاه را پرورش دهد.بالاخره روز موعود فرا رسید. همه جوان ها در قصر پادشاه جمع شده و گیاه کوچک خودشان را در گلدان برای پادشاه آورده بودند.پادشاه به همه گلدان ها نگاه کرد. وقتی نوبت به پینک رسید، پادشاه از او پرسید: « پس گیاه تو کو؟» پینک ماجرا را برای پادشاه تعریف کرد.در این هنگام پادشاه دست پینک را بالا برد و او را جانشین خود اعلام کرد. همه جوانان اعتراض کردند.پادشاه روی تخت نشست و گفت:« این جوان درستکارترین جوان شهر است. من قبلاً همه دانه ها را در آب جوشانده بودم، بنابراین هیچ یک از دانه ها نمی بایست رشد می کردند.»پادشاه ادامه داد: « مردم به پادشاهی نیاز دارند که با آنها صادق باشد، نه پادشاهی که برای رسیدن به قدرت و حفظ آن به هر کار خلافی دست بزند.»

آخرین سكوت

Begin pArSTools.com -->

نسیم عرب امیری

شاعری بود در زمان قدیم
داشت معشوقه ای به اسم نسیم!
خوشگل و دلبر و برازنده
عینهو خانم نگارنده!
دائماً فكرحفظ ظاهر بود
چون كه معشوقه نیز شاعر بود!
پس همینجا به قید چند دلیل
باقی قصه می شود تعطیل!
اولاً: توی این موارد من
صورتم سرخ می شود
كلأگفتن حرف نقطه چین خوب است؟!
از خجالت بمیرم این خوب است؟!
به خدا بی دلیل و آگاهی
شیطنت می كنم هر از گاهی!
نه كه من عینهو نمك پاشم
دوست دارم كه با نمك باشم!
چون مخاطب شناس هم هستم
هی قلم كار می دهد دستم
!فِ بگویم شما فرحزادید
بس كه از هفت دولت آزادید!
ثانیاً:هرچه شاعر خفن استاسم
معشوقه اش شبیه من است!
هر كسی گفت: شاعر نامرد..
.بعد از آن اسم بنده را آورد!
پس بیانات من خطر داردباقی قصه دردسر دارد!
ثالثا:از زمان خلقت زنبوده این مشكلات تا بعدﺃ!
اینچنین قصه ها اگر كم نیست؟
!به گمانت كه شاعرآدم نیست؟!
مصلحت نیست بیش از این گفتن
از رفیقان نازنین گفتن!
كنجكاوی به كارشان غلط است
حرمت شعر و شاعری وسط است!
با دلی خون و سینه ای پر درد
دست آخر سكوت باید كرد!
پس بیا تكیه بر دروغ كنیم
هی چرا بی خودی شلوغ كنیم؟!
باز هم ماجرا سیاسی شد
این هم آخر دموكراسی شد؟!
ساعت یك به وقت ایران است
«خواجه در بند نقش ایوان است!»

سبک های زیردستان

Begin pArSTools.com -->
زیردست حاضر به قبولاین زیردستان معمولاً افرادی موافقند که مشتاق هستند کاری که به آنها محول شده را به طول کامل انجام دهند. این افراد، ایده ها و نظرات جدید و خلاقانه را به سایر افراد تیم محول می کنند و درنتیجه نقش آنها فقط اجرای افکار و ایده های دیگران است.vزیردست متکی به نفساین زیردستان وقتی در محیطی کار کنند که به آنها اجازه و آزادی ابراز ایده ها و نظراتشان داده شود، به بهترین و موثرترین روش عمل می کنند. اینها افراد خلاق هستند دوست دارند همیشه نتیجه بگیرند. درنتیجه، ایده های آنها بااینکه ابتدا تخیلی است اما طوری است که برای حل یک مشکل خاص طراحی شده است. اما وقتی این افراد مجبور شوند در محیط هایی کار کنند که نیاز به تبعیت شدید داشته باشد، چندان کارآمد نخواهند بود. به همین دلیل نباید با رهبرایی باشند که سبکی خشک دارند.vزیردست مشارکتیاین زیردستان باور دارند که قدرت حل مشکل گروه نزد یک نفر نیست و بین تک تک اعضای گروه پراکنده است. دغدغه اصلی آنها این است که تیم مجموعاً به هدف خود دست پیدا میکند. آنها از بحث های گروهی لذت می برند و همیشه افکار و ایده های جدید و خلاقانه ای مطرح می کنند. از شنیدن نظرات دیگران هم بسیار خوشحال می شوند. ازآنجا که کاملاً به انتقاد سازنده معتقد هستند، ضعف ایده ها و نظرات دیگران را به خوبی مطرح می کند و خودشان هم از اینکه دیگران از ایده هایشان انتقاد کنند خوشحال می شوند. vزیردست اطلاع رسانرهبران معمولاً به این دلیل به این زیردستان نزدیک می شوند که اطلاعاتی کامل و خوب در دست دارند. ایده های خلاقانه و راه حل های جدید دست اینهاست. توانایی آنها در ابراز عقاید و ایده های خود و نقد کامل ایده های خود و دیگران به این معناست که راه حل هایی که پشنهاد می دهند معمولاً عاری از اشکال هستند. رهبران مشورتی ارزش زیادی برای این نوع زیردستان قائلند و آنها را منبع اطلاعاتی خوب و ارزنده ای برای تیم می دانند.vزیردست تقابلیاین زیردستان افرادی هستند که از نظر احساسی دیدگاهی کاملاً بالغ دارند و به ندرت از انتقادات و عقب نشینی ها ناراحت می شوند. این افراد معمولاً در ابراز عقاید خود کاملاً آزاد و راحت هستند و برای رسیدن به بهترین رویکرد ممکن با رهبر خود بحث می کنند. به همین دلیل رهبر های مذاکراتی فایده زیادی از داشتن چنین زیردستی می برند. آنها همیشه افکار و ایده های بین رهبر و زیردستان را مبادله می کنند و بسیار مثمر ثمر هستند.

آشنایی با سبکهای مختلف رهبری

Begin pArSTools.com -->

سبک های مختلف رهبری در موقعیت های مختلفی استفاده می شود که نیاز دارید گروهی را مدیریت کنید. عملکرد موثر شما به عوامل مختلفی بستگی دارد که فرهنگ سازمانی که فرد در آن عمل می کند یکی از آنهاست.vرهبر راهنمارهبران راهنما دیدگاهی محکم در مورد طریقه انجام کارها دارند و به مادون های خود اجازه نمی دهند که هیچ استقلالی از خود نشان دهند و باور دارند که همه آنها باید از روشها و برنامه های آنها تبعیت کنند. کار اصلی آنها کنترل رفتار و عملکرد سایرین است. این مسئله ممکن است آنها را در نظر دیگران فردی جدی و مستبد نشان دهد و این احساس با این واقعیت که آنها فقط به نظرات و عقاید خودشان بها می دهند و به نظر هیچکس کاری ندارند، تشدید می شود. vرهبر واگذارکنندههمانطور که از نام آن پیداست، چنین رهبری کارها را به زیردستان خود محول می کند. ازآنجا که سبک این رهبرها، چندان دموکراتیک نیست، فرایند این واگذاری امور احتمالاً با مشورت و همفکری همراه نخواهد بود. درنتیجه زیردستان فقط باید کاری که به آنها محول شده را انجام دهند و نمی توانند هیچ عقیده ای در نحوه انجام پروژه ها ابراز کنند. وقتی کارها محول می شود، راهنمایی زیادی از طرف رهبر ارائه نمی شود و نظارت چندانی روی کار زیردستان نیست. گرچه این سبک رهبری چندان مورد علاقه همه نیست اما آنهایی که طبیعتاً افراد مستقلی هستند از آزادی عملی که به آنها داده می شود لذت می برند.vرهبر مشارکتیاین رهبران سعی در این دارند که بیشترین کارایی را از تیم به دست بیاورند. از اینرو، همیشه همه اعضای گروه را تشویق می کنند و باور دارند که با تبادل ایده ها و نظرات و رسیدن به توافق عمومی، بهترین راه حل ها برای مشکل را پیدا می کنند. علاقه چندانی به تحمیل عقاید و نظرات خود به دیگران ندارند اما خودشان را به عنوان ناظر دموکراتیک تیم می دانند. به همه اعضای گروه این اطمینان را می دهند که می تواند نظرات و عقاید خود را آزادانه مطرح کن.vرهبر مشورتیاین رهبر عناصری از رهبر دموکرات و رهبر راهنما را با هم دارد. آنها به بحث های گروهی ارزش می گذارند و از همه اعضای گروه می خواهند که در بحث ها شرکت داشته باشند. اما بااینکه این بحث های گروهی ذاتاً دموکراتیک است، این رهبران هستند که تصمیم آخر را می گیرند. بنابراین، تاثیر این سبک رهبری به توانایی افراد در سبک و سنگین کردن مزایا و اشکالات هر ایده که از طرف یکی از اعضای گروه ارائه می شود و ظرفیت آنها برای پذیرش تصمیم آخر که ممکن است مورد قبول همه نباشد، بستگی دارد.vرهبر مذاکره ایاین رهبران با تشویق کردن و انگیزه دادن، مشوق زیردستان خود هستند تا در جهت یک هدف خاص کار کنند. از اینرو، در طول مذاکرات مختلف، به تمام افراد گروه گفته می شود که باید در راستای چه هدفی فعالیت کنند. این رهبران به مهارت خود برای قانع کردن دیگران برای رسیدن به اهداف یاد شده تکیه می کنند.

زمانهای قدیم

Begin pArSTools.com -->
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛. فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند. آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند. روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه. ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛. مثلا" قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا" فریاد زد من چشم می گذارم من چشم می گذارم. و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن ...یک...دو...سه...چهار...همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛ اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛ هوس به مرکز زمین رفت؛ دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛ طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد. و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه...هشتاد...هشتاد و یک... همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است. در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید. نود و ینج ...نود و شش...نود و هفت... هنگامیکه دیوانگی به صد رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام. اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق. او از یافتن عشق ناامید شده بود. حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته گل رز است.دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطران خون بیرون می زد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند. او کور شده بود. دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم..» عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.» و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست.

آخرین كلمات» به نقل از حضرت عزرائیل

Begin pArSTools.com -->
آخرین کلمات یک برقکار : خوب حالا روشنش کن…
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم…
آخرین کلمات یک متخصص خنثی بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه…
آخرین کلمات یک نارنجک‌انداز: گفتی تا چند بشمرم؟
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون: این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست…
آخرین کلمات یک پلیس: شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره…
آخرین کلمات یک چترباز: پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار: بله، سیل داره به طرفمون میاد…
آخرین کلمات یک خلبان: ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک داور فوتبال: نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان: مگه از روی نعش من رد بشی…
آخرین کلمات یک دوچرخه‌سوار: نخیر حق تقدم با منه!
آخرین کلمات یک دیوانه: من یه پرنده‌ام!
آخرین کلمات یک سرنشین اتوموبیل: برو سمت راست راه بازه…
آخرین کلمات یک شکارچی: مامانت کجاست کوچولو؟.
آخرین کلمات یک غواص: نه این طرفها کوسه وجود نداره…
آخرین کلمات یک فضانورد: برای یک ربع دیگه هوا دارم…
آخرین کلمات یک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم…
آخرین کلمات یک قهرمان: کمک نمیخوام، همه‌اش سه نفرند…
آخرین کلمات یک قهرمان اتوموبیلرانی: مکانیک یادش رفته ترمز رو درست کنه!
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی: قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک کامپیوتر: هارددیسک پاک شده است…
آخرین کلمات یک کوهنورد: سر طناب رو محکم بگیری ها…
آخرین کلمات یک گروگان: من که میدونم تو عرضهء شلیک کردن نداری…
آخرین کلمات یک گیتاریست: یه خرده ولوم بده…
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر: فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک مادر: بالأخره سی‌دی‌هات رو مرتب کردم…
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه: این آزمایش کاملاً بیخطره…
آخرین کلمات یک متخصص کامپیوتر: معلومه که ازش بک‌آپ گرفتم!
آخرین کلمات یک معلم رانندگی: نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان: من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک بندباز: نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره…
آخرین کلمات یک پزشک: راستش تشخیص اولیه‌ام صحیح نبود.بیماریتون لاعلاجه…آخرین کلمات یک بیمار: مطمئنید که این آمپول بی خطره؟
آخرین کلمات یک پیشخدمت رستوران: باب میلتون بود؟
آخرین کلمات یک جلاد: ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد…
آخرین کلمات یک خون‌آشام: نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!

علاقه به ...

Begin pArSTools.com -->

مردی در عالم رویا فرشته­ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده­ای روشن و تاریک راه می­رفت.مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: این مشعل و سطل آب را کجا می­بری؟فرشته جواب داد: می­خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب، آتش­های جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم که چه کسی واقعاً خدا را دوست دارد؟شما چی؟ اگه بهشت و جهنمی وجود نداشت بازم خدار ور که به شما همیشه محبت می­کنه دوست داشتین؟اصلاً تا حالا فکر کردین که خدا رو دوست دارین یا نه؟اگه دوست دارین فکر کردین چرا دوسش دارین؟اگه این کارو نکردین، شاید الآن وقتشه ...شاد باشید و عاشقدوستان دیگه کم سرمی­زنید ا!!!بیاید سر بزنید دلم براتون تنگ شده

جدیدترین پیامک ها

Begin pArSTools.com -->
جیگر
مي دوني اين چيه؟گوجهء روي سيخه، ولي جگرش داره SMS ميخونه
!ناز آن یار
نازآن چشمی كه سویش مال ماست نازآن زلفی كه تارش مال ماستنازآن چوپان كه سازش مال ماستنازآن یاري كه قلبش یادماست
بي قرار
بي قرار توأم ودر دل تنگم گله هاستآه، بي تاب شدن عادت كم حوصله هاستمثل عكس رخ مهتاب كه افتاده درآبدر دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست
فلسفهء
صندلی معلم فلسفه یک صندلی میذاره وسط کلاس و به شاگردان میگه: شما باید یک مقاله بنویسید و در آن ثابت کنید که این صندلی وجود ندارد!!!یکی از شاگردان دو کلمه مینویسه و ورقه‌اشو میذاره رو میزش و بعداز اینکه معلم ورقه ها را تصحیح میکنه اون بهترین نمره رو میگیره!!!!اگه گفتین چی نوشته بوده؟...نوشته بوده: کدوم صندلی؟
جمله عاشقانه
!با تمام چفته چولیت، شته شولیت، پته پیسیت، قد یه خیار چولسیده داغانتم!