۱۳۸۸/۱۱/۰۶

درد سرهای یک خانم روسی که زبان انگلیسی نمیدانست!

یك خانم روسی و یك آقای آمریکایی با هم ازدواج كردند و زندگی شادی را در سانفرانسیسکو آغاز كردند .طفلكی خانم ، زبان انگلیسی بلد نبود اما می توانست با شوهرش ارتباط برقرار كند.
یك روز او برای خرید ران مرغ به مغازه رفت.اما نمی دانست ران مرغ به زبان انگلیسی چه می شود . برای همین اول دست هایش را از دو طرف مانند بال مرغ بالا و پایین كرد و صدای مرغ درآورد. بعد پایش را بالا آورد و با انگشت رانش را به قصاب نشان داد . قصاب متوجه منظور او شد و به او ران مرغ داد.
روز بعد او می خواست سینه مرغ بخرد. بازهم او نمی دانست كه سینه مرغ به انگلیسی چه می شود. دوباره با دست هایش مانند مرغ بال بال زد و صدای مرغ درآورد. بعد دگمه های پالتو اش را باز كرد و به سینه خودش اشاره كرد . قصاب متوجه منظور او شد و به او سینه مرغ داد.
روز سوم خانم ، طفلك می خواست سوسیس بخرد. او نتوانست راهی پیدا كند تا این یكی را به فروشنده نشان بدهد. این بود كه شوهرش را به همراه خودش به فروشگاه برد............
..
برای خواندن ادامه داستان به پایین صفحه بروید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خیلی منحرفید!
حواستون كجاست ؟
شوهرش انگلیسی صحبت می كرد

سناتور

روزی یک سناتور از درب سنا بیرون آمدبا يک اتومبيل تصادف کرد و در دم کشته شد
روح او در بالا به دروازه هاي بهشت رسيد و سن پيتر از او استقبال کرد. «خيلي خوش آمديد. اين خيلي جالبه. چون ما به ندرت سياستمداران بلند پايه و مقامات رو دم دروازه هاي بهشت ملاقات مي کنيم. به هر شما هم درک مي کنيد که راه دادن شما به بهشت تصميم ساده اي نيست»
سناتور گفت «مشکلي نيست. شما من را راه بده، من خودم بقيه اش رو حل مي کنم»
سن پيتر گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور ديگري ثبت شده، شما بايستي ابتدا يک روز در جهنم و سپس يک روز در بهشت زندگي کنيد. آنگاه خودتان بين بهشت و جهنم يکي را انتخاب کنيد»
سناتور گفت «اشکال نداره. من همين الان تصميمم را گرفته ام. ميخواهم به بهشت بروم»
سن پيتر گفت «مي فهمم. به هر حال ما دستور داريم. ماموريم و معذور»
و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پايين رفتند. پايين .... پايين... پايين... تا اينکه به جهنم رسيدند.
در آسانسور که باز شد، سناتور با منظرهء جالبي روبرو شد. زمين چمن بسيار سرسبزي که وسط آن يک زمين بازي گلف بود و در کنار آن يک ساختمان بسيار بزرگ و مجلل.. در کنار ساختمان هم بسياري از دوستان قديمي سناتور منتظر او بودند و براي استفبال به سوي او دويدند. آنها او را دوره کردند و با شادي و خنده فراوان از خاطرات روزهاي زندگي قبلي تعريف کردند. سپس براي بازي بسيار مهيجي به زمين گلف رفتند و حسابي سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب هم همگي به کافهء کنار زمين گلف رفتند و شام بسيار مجللي از اردک و بره کباب شده و نوشيدني هاي گرانبها صرف کردند. شيطان هم در جمع آنها حاضر شد و همراه با دختران زيبا رقص گرم و لذت بخشي داشتند.
به سناتور آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهميد يک روز او چطور گذشت. راس بيست و چهار ساعت، سن پيتر به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سناتور با جمعي از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت هاي موسيقي رفتند و ديدارهاي زيادي هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهميد که روز دوم هم چگونه گذشت.
بعد از پايان روز دوم، سن پيتر به دنبال او آمد و از او پرسيد که آيا تصميمش را گرفته؟
سناتور گفت «خوب راستش من در اين مورد خيلي فکر کردم. حالا که فکر مي کنم مي بينم بين بهشت و جهنم من جهنم را ترجيح مي دهم»
بدون هيچ کلامي، سن پيتر او را سوار آسانسور کرد و آن پايين تحويل شيطان داد. وقتي وارد جهنم شدند، اينبار سناتور بياباني خشک و بي آب و علف را ديد، پر از آتش و سختي هاي فراوان. دوستاني که ديروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس هاي بسيار مندرس و کثيف بودند. سناتور با تعجب از شيطان پرسيد «انگار آن روز من اينجا منظرهء ديگري ديدم؟ آن سرسبزي ها کو؟ ما شام بسيار خوشمزه اي خورديم؟ زمين گلف؟ ...»
شيطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز تبليغات بود....
امروز ديگر تو راي دادي».!

قانون زندگی

پرسیدم چطور بهتر زندگی کنم؟

با كمی مكث جواب داد:

گذشته‌ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر

با اعتماد زمان حالت را بگذران

و بدون ترس برای آینده آماده شو

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه‌ای بیانداز

شک‌هایت را باور نکن

و هیچگاه به باورهایت شک نکن

زندگی شگفت انگیز است، در صورتی‌كه بدانی چطور زندگی کنی

پرسیدم آخر ...

و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود، ادامه داد:

مهم این نیست که قشنگ باشی،

قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر

كوچك باش و عاشق ...

كه عشق، خود میداند آیین بزرگ كردنت را

بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه‌ی خاص تو با کسی

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه‌ی پایان رسیدن

داشتم به سخنانش فكر می‌كردم كه نفسی تازه كرد و ادامه داد:

هر روز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار می‌شود و برای زندگی كردن
و امرار معاش در صحرا می‌چرد

آهو می‌داند كه باید از شیر سریع‌تر بدود، در غیر این‌صورت طعمه شیر خواهد شد

شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا می‌گردد و می‌داند که
باید از آهو سریع‌تر بدود تا گرسنه نماند

مهم این نیست كه تو شیر باشی یا آهو

مهم اینست كه با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت،
با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن كنی

به‌ خوبی پرسشم را پاسخ گفته بود ولی می‌خواستم باز هم ادامه دهد و باز هم به ...

كه چین از چروك پیشانیش باز كرد و با نگاهی به من اضافه كرد:

زلال باش ...،‌

زلال باش ...،

فرقی نمی‌كند كه گودال كوچك آبی باشی، یا دریای بیكران

فقط، اگر حقیقتا

زلال باشی، آسمان در توست

و تو جاری هستی تا زندگی جاری باشد ...

زندگی قانـــــــون نیست
زندگی قافیه باران است

تو بهاری و به اندازه ی باران خدا زیبایی

من اگر پاییزم و درختان امیدم همه بی برگ شدند


و بلندای امیدت پاسداشتی مداوم برای زندگیست

شرایط رهبری

از نظرات دیگران ندانسته، انتقاد، شكایت و محكوم نكنید.

2. با دیگران صادق باشید.

3. در دیگران انگیزه ایجاد كنید.

4. ذاتاً به همه علاقه مند باشید.

5. همیشه حتی در هنگام مشكلات و سختی ها خنده رو باشید.

6. به یاد داشته باشید كه نام هر فردی زیباترین و مهمترین كلمه است.

7. شنونده خوبی باشید. دیگران را تشویق كنید در مورد خود صحبت كنند.

8. براساس علایق دیگران صحبت كنید.

9. طوری رفتار كنید كه دیگران احساس كنند مهم هستند و هركاری كه از دستتان بر می آید صادقانه برایشان انجام دهید.

10. بهترین راه موفقیت در بحث، اجتناب از آن است.

11. به "نظر" دیگران احترام بگذارید. هرگز نگویید " شما اشتباه می كنید"

12. اگر اشتباه كردید، سریع و صادقانه آن را بپذیرید.

13. دوستانه و مهربانانه صحبت كنید.

14. طوری صحبت كنید كه طرف مقابل همیشه در پاسخ تان "بله" بگوید.

15. اجازه دهید طرف مقابل بیشتر صحبت كند.

16. اجازه دهید طرف مقابل احساس كند از شما برتر است.

17. صادقانه همه چیز را از نگاه طرف مقابل ببینید.

18. با عقاید و آرزوهای مثبت و سازنده دیگران همراه شوید.

19. با افراد مثبت و انگیزه دهنده دوست باشید.

20. عقایدتان را هرگز به دیگران تحمیل نكنید.

21. خود را با علائم غیركلامی طرف مقابل هماهنگ كنید.

22. صادقانه از دیگران تعریف كنید.

23. اشتباهات دیگران را غیر مستقیم تذكر دهید.

24. قبل از انتقاد از دیگران در مورد اشتباهات خودتان صحبت كنید.

25. به جای دستور صریح، سؤال كنید.

26. در دیگران احساس امنیت ایجاد كنید.

27. هر پیشرفت جزیی و هر نكته مثبتی را تحسین كنید.

28. مشوق باشید و بكوشید اشتباه دیگران را آسان و قابل اصلاح نشان دهید.

29. بگذارید افراد از انجام پیشنهادات شما خوشحال شوند.

30. اگر برای كسی كار مثبتی انجام می دهید، انتظار جبران نداشته باشید .

کارمندان دولت

یکی از دوستان ما روی دست آقای "برایان تریسی" رو زده و

13 تجربه ناب برای موفق شدن در سازمانهای دولتی در ایران

رو كشف كرده که در این قسمت از نظر خواهید گذراند.


در صورتی كه كارمند دولت هستید حتما از این تجربیات ناب

استفاده كنید:


1. در یك سیستم دولتی؛ سعی كنید "لال بودن" را تمرین كنید!

این تمرین در میزان عزیز بودن شما بسیار موثر است.


2. در یك سیستم دولتی؛ هیچگاه كارمندان را با یكدیگر مقایسه

نكنید، چون قطعا شاهد تبعیض خواهید بود.


3. در یك سیستم دولتی؛ اگر مدیرتان 3 یا 4 ایراد دارد انتظار

رفتنش را نكشید، چون قطعا نفر بعدی او دارای 43 ایراد خواهد

بود !


4. در یك سیستم دولتی؛ می توانید با كارهای كم و كوچك،

محبوبیت فراوانی به دست آورید، فقط كافی است "زبان" خود

را تقویت كنید!


5. در یك سیستم دولتی؛ ممكن است كه هر چه بیشتر كار

كنید، بیشتر خوار و خفیف باشید.


6. در یك سیستم دولتی؛ با اشكالات سازمانتان بسازید و هرگز

آنها را با مدیرتان در میان نگذارید، درغیر این صورت یك مشكل

دیگر به سازمان اضافه می شود. آن مشكل، خود شما هستید!


7. در یك سیستم دولتی؛ اشتباهات یك مدیر را هیچگاه به مدیر

دیگر نگویید، در غیر اینصورت بجای یك مدیر، دو مدیر در مقابل

شما موضع گیری خواهند كرد.


8. در یك سیستم دولتی؛ با انجام كارهای مختلف و فعالیتهای

به موقع، نظم شما تشخیص داده نمی شود، بلكه برای این كار

راههای ساده تری هم هست. مثلا فقط كافیست همیشه میز

كارتان را منظم نگه دارید!


9. در یك سیستم دولتی؛ هیچگاه اضافه بر كارهای معمول كار

اضافه ای انجام ندهید، در غیر اینصورت انتظار پاداش بیشتری

نیز نداشته باشید.


10. در یك سیستم دولتی؛ همیشه حرفها (فرمایشات) مدیرتان

را تایید كنید، حتی اگر از نظر او "ماست، سیاه باشد!"


11. در یك سیستم دولتی؛ تنها كاری كه واجب است سریع

انجام دهید، كاری است كه مدیر شما شخصا از شما خواسته

است.


12. در یك سیستم دولتی؛ تنها انگیزه ای كه می تواند شما را

وادار به كار كند "كسب روزی حلال" است.


13. در یك سیستم دولتی؛ آسه برو، آسه بیا، كه گربه شاخت

نزنه؛ مگر اینكه با گربه نسبتی داشته باشید

۱۳۸۸/۰۹/۱۵

نصرالدین همیشه اشتباه می‌كرد


متن حكایت نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌كرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سكه به او نشان می‌دادند كه یكی شان طلا بود و یكی از نقره. اما نصرالدین همیشه سكه نقره را انتخاب می‌كرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سكه به او نشان می دادند و نصرالدین همیشه سكه نقره را انتخاب می‌كرد. تا اینكه مرد مهربانی از راه رسید و از اینكه نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سكه به تو نشان دادند٬ سكه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سكه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت كنند كه من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این كلك چقدر پول گیر آورده‌ام. شرح حكایت 1 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک) نصرالدین با بهره‌گیری از استراتژی تركیبی بازاریابی، قیمت كم‌تر و ترویج، كسب و كار �گدایی� خود را رونق می‌بخشد. او از یك طرف هزینه كمتری به مردم تحمیل می‌كند و از طرف دیگر مردم را تشویق می‌كند كه به او پول بدهند . �اگر كاری كه می كنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشكالی ندارد كه تو را احمق بدانند

موقعیت بن بست (رابطه رییس و منشی)

رئیس به منشی :برای یک هفته سفر خارجی برنامه ریزی کنید. منشی با همسر خود تماس میگیرد ومی گیوید برای یک هقته باید با رئیس اداره به سفر خارجی بروم همسر منشی با معشوقه پنهانی خود تماس می گیرد : همسرم برای یک هفته به مسافرت میرود و ما می توانیم یک هفته را در کنار هم باشیم منشی با پسر بچه که معلم خصوصی اش بود تماس میگیرد و به او می گوید یک هفته کار دارد و نمی تواند برود ...پسر بچه با پدر بزرگ خود تماس می گیرد و می گوید معلم من برای یک هفته گرفتار است و ما می توانیم این هفته را باهم بگذرانیم. پدر بزرگ و یا همان رئیس اول با منشی اش تماس می گیرد که این هفته را باید با نوه ام بگذرانم و ما نمیتوانیم به مسافرت برویم. منشی به همسرش زنگ می زند که برای رئیسم مشکلی پیش آمده و مسافرت لغو شد و مرد با معشوقه خود تماس می گیرد :ما نمیتوانیم این هفته با هم باشیم. مسافرت همسرم کنسل شد. منشی با پسر بچه تماس می گیرد که این هفته مثل گذشته کلاسمان را ادامه میدهیم. پسر با پدر بزرگش: معلمم این هفته کلاس را ادامه میدهد. ببخشید و ما نمی تونیم باهم باشیم و پدربزرگ (همان رئیس) مجددا با منشی تماس می گیرد گه دوباره برای سفر برنامه ریزی کنید

سخنان جالب از زبان بزرگان

سه قدرت بر جهان حکومت می‌کند ترس،حرص و حماقت . اینشتن.
اگر کشوری توقع داشته باشه که هم نادان باشه و هم آزاد چیزی رو انتظار داره که نه بوده و نه هیچ وقت خواهد بود . توماس جفرسون از فردا نمی ترسم چراکه دیروز را دیده ام و امروز را دوست دارم . ویلیام وایت
عاقلانه است که در ذهن داشته باشیم که نه موفقیت و نه شکست به منزله پایان نیستند . روجر بابسون.
وقتی به خودمان دروغ می گوییم آن را بلند تر فریاد می زنیم . اریک هافر
چیزهایی وجود دارند که آنقدر جدی هستند که فقط می توان در موردشان جوک ساخت . هایزنبرگ!

سخنان جالب از زبان بزرگان

سه قدرت بر جهان حکومت می‌کند ترس،حرص و حماقت . اینشتن.
اگر کشوری توقع داشته باشه که هم نادان باشه و هم آزاد چیزی رو انتظار داره که نه بوده و نه هیچ وقت خواهد بود . توماس جفرسون
ازفردا نمی ترسم چراکه دیروز را دیده ام و امروز را دوست دارم . ویلیام وایت
عاقلانه است که در ذهن داشته باشیم که نه موفقیت و نه شکست به منزله پایان نیستند . روجر بابسون.
وقتی به خودمان دروغ می گوییم آن را بلند تر فریاد می زنیم . اریک هافر
چیزهایی وجود دارند که آنقدر جدی هستند که فقط می توان در موردشان جوک ساخت . هایزنبرگ!